کد مطلب:28917 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

شب نوزدهم












2920. الإرشاد - به نقل از عثمان بن مُغیره -: چون ماه رمضان فرا رسید، امیر مؤمنان یك شب نزد امام حسن علیه السلام افطار می كرد، یك شب نزد امام حسین علیه السلام و یك شب نزد عبد اللَّه بن جعفر، و بیش از سه لقمه نمی خورد. شبی از این شب ها در این باره از او پرسیدند. فرمود: «می خواهم وقتی تقدیر الهی می رسد، شكمم خالی باشد. یكی دو شب بیشتر نمانده است». پس در آخرِ شب ترور شد.[1].

2921. الإرشاد - به نقل از امّ موسی، كه كنیز علی علیه السلام و سرپرست دخترش فاطمه بود -: شنیدم كه علی علیه السلام به دخترش اُمّ كلثوم می فرمود: «دخترم! فكر می كنم كه زمان اندكی با شما باشم».

پرسید: چه طور پدرم؟

فرمود: «پیامبر خدا را در خواب دیدم كه غبار از چهره ام می زدود و می فرمود: "ای علی! غصه مخور. آنچه بر عهده ات بود به انجام رساندی"».

سه روز نگذشت كه آن ضربت بر او فرود آمد. اُمّ كلثوم فریاد كشید. حضرت فرمود: «دخترم! چنان مكن. من پیامبر خدا را می بینم كه با دست خود به من اشاره می كند: "ای علی! نزد ما بیا. همانا آنچه پیش ماست، برایت بهتر است"».[2].

2922. امام حسن علیه السلام: سحرگاهی نزد علی علیه السلام رفتم و پیش او نشستم. فرمود: «من شب را بیدار مانده بودم تا آن كه خانواده ام را بیدار كنم. نشسته، خوابم ربود. پیامبر خدا را دیدم. گفتم: ای پیامبر خدا! از امّت تو بسیار رنج و عداوت دیدم. فرمود: "نفرینشان كن". گفتم: خدایا به جای اینان، بهتر از اینان را به من بده و به جای من بدتر از مرا بر آنان بگمار».[3].

2923. امام حسین علیه السلام: علی علیه السلام به من گفت: «امشب پیامبر خدا را به خواب دیدم. گفتم: ای پیامبر خدا! از امّت تو بسیار رنج كشیدم و دشمنی دیدم. فرمود: "نفرینشان كن". گفتم: خدایا! به جای اینان بهتر از اینان را به من بده و به جای من بدتر از مرا بر آنان بگمار». بیرون رفت و آن مرد بر او ضربت زد.[4].

2924. مسند أبی یعلی - به نقل از ابو صالح -: از علی علیه السلام شنیدم كه فرمود: «پیامبرصلی الله علیه وآله را در خواب دیدم و از رنج و عداوتی كه از امّتش دیده بودم، به او شكایت كردم و گریستم. به من فرمود: "ای علی! گریه نكن و بنگر". نگریستم. دو مرد را دیدم كه آه و نَفَس عمیق می كشند و صخره ها و سنگ های خارا را دیدم كه بر سرشان می زنند تا آن كه آن را می شكافد و زخمی می كند و سپس به حالت اوّل برمی گردد».

ابو صالح گوید: صبح مثل هر روز به قصد خانه علی علیه السلام بیرون آمدم. به بازار خرّازان كه رسیدم، مردم را دیدم كه می گفتند: امیر مؤمنان، كشته شد.[5].

2925. الإرشاد - به نقل از حسن بصری -: آن شب كه امیر مؤمنان در سحرگاهش كشته شد، علی علیه السلام بیدار بود و طبق عادتش برای نماز شب به مسجد نرفت. دخترش ام كلثوم - كه رحمت خدا بر او باد - گفت: چرا خوابت نمی برد؟ فرمود: «صبح كه شود، من كشته می شوم».

ابن نباح نزد حضرت آمد و او را برای نماز خبر داد. حضرت اندكی رفت و دوباره برگشت. دخترش ام كلثوم گفت: به جعده بگو با مردم نماز بخواند. فرمود: «باشد. به جعده بگویید نماز بخواند». سپس فرمود: «از اجل نمی توان گریخت». پس به سوی مسجد بیرون شد.[6].

2926. الإرشاد: نقل شده كه علی علیه السلام آن شب بیدار بود. زیاد بیرون می آمد و به آسمان نگاه می كرد و می گفت: «به خدا نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته اند. این همان شبی است كه به آن وعده ام داده اند». سپس به رخت خواب برمی گشت. چون سپیده زد، كمربندش را بست و بیرون شد، در حالی كه می گفت:

كمربندت را برای مرگ محكم ببند

كه مرگْ تو را دیدار خواهد كرد.

و از مرگ نترس و بی تابی مكن

آن گاه كه بر تو وارد شود.

چون به حیاط خانه بیرون شد، مرغابیانْ جلوی او آمدند و به روی او بانگ برآوردند. آنها را دور می كردند. حضرت فرمود: «مرانیدشان كه نوحه گرند!». سپس بیرون رفت و ضربت خورد.[7].

2927. فضائل الصحابة - به نقل از حسن بن كثیر، از پدرش -: علی علیه السلام برای نماز صبح بیرون شد. مرغابیان در حیاط خانه رو به روی او صیحه می زدند. آنها را كنار زدند. فرمود: «واگذاریدشان كه آنها نوحه گرند!». پس ابن ملجم بر او ضربت زد.[8].

2928. أنساب الأشراف - به نقل از حسن بن بزیع -: علی علیه السلام همان شبی كه در سحرگاهش ضربت خورد، خارج شد، در حالی كه می گفت:

«كمربندت را برای مرگ محكم ببند

كه مرگْ تو را دیدار خواهد كرد.

و از مرگ نترس و بی تابی مكن

آن گاه كه بر تو وارد شود».[9].

2929. مروج الذهب: علی علیه السلام این دو [ بیت] را بسیار بر زبان می آورد:

«كمربندت را برای مرگْ محكم ببند

كه مرگْ تو را دیدار خواهد كرد.

و از مرگ نترس و بی تابی مكن

آن گاه كه بر تو وارد شود».

این دو بیت از آن حضرت، هنگام شهادت هم شنیده شد. او به سوی مسجد بیرون شد. نتوانست درِ خانه اش را بگشاید. درِ خانه از شاخه های خرما بود. آن را از جا كَند و كناری گذاشت. كمربندش باز شد. آن را محكم بست، در حالی كه آن دو بیت پیشین را می خواند.[10].

2930. الفتوح: علی علیه السلام درِ خانه را باز كرد تا بیرون شود. در به شالِ كمرش گیر كرد. آن را باز كرد و می گفت:

«كمربندت را برای مرگْ محكم ببند

كه مرگْ تو را دیدار خواهد كرد.

و از مرگ نترس و بی تابی مكن

آن گاه كه بر تو فرود آید.

اقوامی را می شناسم

هرچند افراد عادی و ناتوان بودند

كه به سوی خیر شتابان بودند

و بدی را وا می گذاشتند».[11].

2931. بحار الأنوار - به نقل از اُمّ كلثوم دختر علی علیه السلام -: چون شب نوزدهم ماه رمضان شد، هنگام افطار او، یك سینی كه دو قرص نان جو و ظرفی كه در آن شیر و نمكِ ساییده بود، پیش او نهادم. چون از نماز فارغ شد، رو به افطار كرد. چون در آن به دقّت نگریست، سرش را تكان داد و به شدّت گریست و فرمود: «دخترم! فكر نمی كردم كه دختری به پدرش بدی كند، آن طور كه تو به من بدی كردی!».

گفتم: كدام بدی، پدرم؟

فرمود: «دخترم! دو نوع غذا در یك سینی جلوی پدرت می گذاری؟ آیا می خواهی فردای قیامت، توقّف من در برابر خدا طول بكشد؟ دوست دارم كه از برادرم و پسر عمویم پیامبر خدا پیروی كنم كه تا زنده بود، هرگز دو غذا در یك سینی جلویش نگذاشتند.

دخترم! هیچ كس نیست كه خوراك و نوشیدنی و پوشاكش خوب و دلپذیر باشد، مگر آن كه روز قیامت، توقّفش در پیشگاه خدا بیشتر به درازا می كشد. دخترم! در حلال دنیا حساب است و در حرامش عِقاب.... دخترم! به خدا چیزی نمی خورم تا یكی از دو غذا را برداری».

چون برداشتم، رو به غذا آورد و یك گِرده نان با نمكِ سوده خورد. سپس خداوند را حمد و ثنا گفت. سپس به نماز ایستاد و همچنان در ركوع و سجود و نیایش و نالیدن به درگاه خدای سبحان بود، زیاد داخل و خارج می شد و به آسمان می نگریست، ناآرام بود و نالان...

آن شب همواره در حال قیام و قعود و ركوع و سجود بود. دم به دم بیرون می رفت، نگاهش را به آسمان می انداخت، به ستارگان می نگریست و می گفت: «به خدا كه نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته اند. این همان شبِ موعود است! ». دوباره به عبادتگاه خویش برمی گشت و می گفت: «خدایا! مرگ را بر من مبارك گردان» و بسیار «إنا للَّه وإنا إلیه راجعون» و «لا حول ولا قوة إلّا باللَّه العلی العظیم» می گفت و بر پیامبرصلی الله علیه وآله و دودمانش درود می فرستاد و زیاد استغفار می كرد.

چون دیدم كه ایشان بی تاب و نالان است و بسیار ذكر و استغفار می گوید، آن شب همراه او خوابم نبرد. گفتم: پدر! چرا امشب نمی خوابی؟

فرمود: «دخترم! پدرت دلاوران را كشته و به صحنه های خطر وارد شده و هرگز نهراسیده است و هیچ شبی مثل امشب، رعب و هراس در دلم نیفتاده است». سپس گفت: «إنا للَّه وإنا إلیه راجعون!».

گفتم: پدر! چرا از اوّل امشب، خبر از مرگ می دهی؟

فرمود: «دخترم! اجلْ نزدیك شده و آرزو بریده است».

اُمّ كلثوم گوید: گریستم.

فرمود: «دخترم! گریه مكن. این سخن را جز به دلیل عهد و سخنی كه پیامبرصلی الله علیه وآله با من فرموده است، نگفتم».

سپس لَختی سر بر زانو نهاد و چُرت زد. چون چشم گشود، گفت: «دخترم! وقتی هنگام اذانْ نزدیك شد، خبرم كن». دوباره به نماز و دعا و نیایش به درگاه خدای متعال پرداخت كه از اوّل شب، همین حالت را داشت.

مراقب وقت اذان بودم. چون وقتش شد، همراه ظرفی كه آب داشت، نزد او آمدم. بیدارش كردم. وضو گرفت، برخاست، جامه اش را پوشید، در را گشود و به حیاط خانه رفت. در خانه مرغابی هایی بود كه به برادرم حسین علیه السلام هدیه شده بود. چون به حیاط رفت، مرغابی ها در پی او بال زنان و صیحه زنان بیرون شدند. پیش از آن شب، صیحه نزده بودند. فرمود: «لا إله إلا اللَّه! ناله زنانی كه در پی آنها نوحه كنانی خواهند بود و در صبح فردا قضای الهی آشكار می شود».

گفتم: پدر! این گونه فال بد می زنی؟

فرمود: «دخترم! هیچ یك از ما خاندانْ اهل فال بد زدن نیستیم و به ما نیز فال بد نمی زنند؛ لیكن سخنی بود كه بر زبانم گذشت».

سپس فرمود: «دخترم! تو را به حقّی كه بر گردنت دارم، اینها را آزاد كن. حیواناتِ زبان بسته ای را نگه داشته ای كه هرگاه گرسنه یا تشنه شوند، نمی توانند حرف بزنند. یا به آب و غذایشان برس، یا آزادشان كن تا از خس و خاشاك زمین بخورند».[12].

2932. تنبیه الخواطر - به نقل از اسماعیل بن عبد اللَّه صلعی -: چون میان یاران پیامبر خدا اختلافْ زیاد شد و عثمان بن عَفّان كشته شد، من از فتنه بر خودم بیمناك شدم. تصمیم به گوشه گیری از مردم گرفتم و به منطقه ساحل دریا رفته، مدتی آن جا ماندگار شدم، بی خبر از آنچه میان مردم می گذرد و بركنار از انتقاد كنندگان و شایعه پراكنان.

یك بار برای كاری شبانه از خانه ام بیرون آمدم. شب آرام بود و مردم خفته بودند. مردی را كنار دریا دیدم كه با پروردگارش مناجات و نیایش می كرد و با صدای جانسوز و دلی غمگین به درگاه خدا می نالید. نزدیك شدم و از جایی كه مرا نبیند، به او گوش فرا دادم. شنیدم كه می گفت:

ای نیكو همدم! ای جانشین پیامبران! ای مهربان ترینِ مهربانان و ای آغازگر آفریدگار! كسی چون تو نیست. ابدی هستی و بی غفلت، زنده نامیرا. تو هر روز دست اندركار امری هستی. تو جانشین محمّد صلی الله علیه وآله، یاور محمّد، برتری بخشِ محمدی. تویی آن كه می خواهمت تا وصیّ محمّدصلی الله علیه وآله، جانشین محمّد و عدالت گستر پس از محمّد را یاری كنی. یا با نظر لطف، پیروزش كنی و یا با رحمت خویش، جانش را بگیری.

آن گاه سرش را بلند كرد و به اندازه تشهّد نشست. آن گاه به گمانم به سمت رو به روی خود سلام داد. سپس رفت و بر روی آب رفت. از پشت سر صدایش زدم: با من حرف بزن، خدایْ رحمتت كند! نگاهی نكرد و گفت: راهنما پشت سر توست. از او امر دینت را بپرس.

گفتم: او كیست، رحمت خدا بر تو باد؟

گفت: آن كه پس از محمّدصلی الله علیه وآله وصیّ اوست.

به سمت كوفه بیرون شدم. پیش از آن كه به كوفه برسم، شب فرا رسید. شب را نزدیك «حیره» ماندم. چون تاریكی شب مرا فرا گرفت، مردی را دیدم كه جلو آمد، تا آن كه پشت تپّه ای پنهان شد. قدم هایش را صاف گذاشت. مناجاتی طولانی داشت و از جمله می گفت:

«خدایا! من با آنان آن گونه كه فرستاده و برگزیده تو فرمان داد، رفتار كردم؛ امّا بر من ستم كردند. آن گونه كه فرمانم دادی، منافقان را كُشتم، قدر مرا نشناختند. من اینان را خسته كرده ام و اینان هم مرا به ستوه آورده اند. من از اینان ناخشنودم و اینان از من. هیچ دوستی و صمیمیتی نمانده است كه چشم به راهش باشم، مگر آن مرد مرادی (كُشنده ام). خدایا! شقاوت او را نزدیك كن و مرا غرق در سعادت كن. خدایا! پیامبرت به من وعده داده كه هرگاه از تو خواستم، مرا نزد خویش ببری. اینك مشتاق دیدار تو هستم». سپس رفت. در پی او رفتم. وارد خانه اش شد. دیدم كه او علی بن ابی طالب علیه السلام بود.

چیزی نگذشته بود كه منادی به نماز فرا خواند. او بیرون شد. من در پی او روان شدم، تا وارد مسجد شد. ابن ملجم - كه لعنت خدا بر او باد - با شمشیر بر فرق او زد.[13].









    1. الإرشاد: 14/1 و 320، كشف الغمّة: 60/2، الخرائج والجرائح: 41/201/1.
    2. الإرشاد: 15/1، مناقب آل أبی طالب: 311/3، روضة الواعظین: 151.
    3. الطبقات الكبری: 36/3، اُسد الغابة: 3789/113/4، تاریخ دمشق: 559/42.
    4. اُسد الغابة: 3789/112/4.
    5. مسند أبی یعلی: 516/269/1، الإرشاد: 15/1، مناقب آل أبی طالب: 311/3.
    6. الإرشاد: 16/1، خصائص الأئمّة: 63، روضة الواعظین: 151، إعلام الوری: 310/1.
    7. الإرشاد: 16/1، خصائص الأئمّة: 63، روضة الواعظین: 151.
    8. فضائل الصحابة: 944/560/2، تاریخ دمشق: 555/42.
    9. أنساب الأشراف: 259/3، المصنّف فی الأحادیث والآثار: 28/175/6، الكامل: 1121/3.
    10. مروج الذهب: 429/2.
    11. الفتوح: 277/4، الدیوان المنسوب إلی الإمام علی: 317/400.
    12. بحار الأنوار: 276/42. علّامه مجلسی در آغاز این نقل گفته است: «در برخی كتاب های كهن روایتی درباره چگونگی شهادتش دیدیم و بخشی از آن را به اختصار به اندازه ای كه با كتاب ما تناسب داشته باشد، آوردیم» و این نقلْ طولانی است و ما بخش هایی از آن را درباره شهادت مولا امیر مؤمنان برگرفتیم.
    13. تنبیه الخواطر: 2/2، بحار الأنوار: 54/252/42.